مدرسهههه

سلام.خوفییین؟مدرسه هام باز شد و بدبختیه مام شروع شد.ولی خدایی دلم واسه دوستام خیییلییی تنگ شده بود.

مدرسه مون خلوته،کلاس ما هیجده نوزده نفرن.خداروشکر با دوستام ینی پریا و حدیثه و سحر تو یه کلاسیم.دبیرام

ک قربونشون برم از روز دوم شروع کردن ب درس دادن همه گفتن جلسه دیگه امتحان میگیرم!ینی از همون خفته اول 

گذاشتنمون تحت فشار.الانم ساعت دوازده و پنجاه دقیقه شبه،فردا دینی و اجتماعی میپرسن منم هیچی نخوندممم

ساعتو واسه چار صب زنگ گذاشتم بیدار شم چون در طول روز داشتمپنج صفه ریاضی ک امروز گف بحلیمو حل کردم

ک واسه جلسه بعد درسام سنگین نشه،خدا تا آخر سال بخیر بگذرونه انشااااالله.

آهاااا،راستی آخر امسال انتخاب رشته داریم منم هیییچ ینی هیییچچچچ تصمیمی ندارم فقط میدونم قطعا ریاضی 

نمیرم.امیدوارم همه دانش آموزا موفق باشن تو درساشون.دبیر ریاضیمون خوبه،فقط خیلی علاقه ب جزوه نویسی داره

ولی از حق نگذریم نکات کاربدی و مفیدی رو میگه.در مورد دبیر تعربی و دینی هم باید بگم اینطوری ک تو این دو جلسه

دستگیرم شده زیاد چیزی بارش نیس.ساعت شد یک و سه دقیقه.راستی تو تابستون چندتا کتاب خوندم،یکی کتاب 

بوف کور صادق هدایت ک الان دیگه حتی حاضر نیستم کتابه رو ورق بزنم چ لرسه دوباره بخونم،یکی کتاب کافه چرا

ک اون قشنگ بود،کتاب کیمییاگرم قبلنا خونده بودم ک کتاب معروفیه و واقعا قشنگه.

آهاااااتااااا،راستی نگفتمممم،تابستون رفتیم مسافرت.خیلی خلاصه میگم سه روز با دوستای بابام

با چندتا از دوستای بابام و خانوم و بچه هاشون.سه روز بابلسر بودیم،بعد ی روز رفتیم اسلامشهر خونه مامانیم بعد

ی روز قم خونه عمم،بعد ش ی روزتهران خونه خالم بعد دوباره سه روز محمودآباد ویلای عموم بعد ب سوی مشهد

حرکت کردیم.در کل سفر خیلی خیلی خوبی بود.

واااایییی خدا من چطوری ساعت چار پاشممم.بخوابم دیگه.

راااسسستییییی،چار شهریور  روز تولد امام رضا عقد دختر عمم بود ک از کرج اومده بودن اینجا تا ک تو حرم عقد کنن.

ساعت شیش صبح،تو حرم امام رضا،روز ولادتشون واقعا عاااالی بود.انشالله خوشبخت بشن همه جوونا.(مثه مادر

بزرگا حرف زدم عایا؟چون حدیثه چندبار گوشزد کرده بهم!)

واسه همتون آرزوی خوشبختی و سلامتی دارم.

تا پست بعد بای